حضرت آدم عرض كرد: خدایا آن حسین كه در این جا شهید می شود پیامبر می باشد؟
وحى نازل شد كه اى آدم او پیامبر نیست،لكن نوه پیامبر آخرالزمان و فرزند دختر آن پیامبر، فاطمه زهرا می باشد.پس با رهنمایى جبرئیل چهار مرتبه بر قاتلین حضرت سیّد الشهداء علیه السلام لعن فرمودند.
باد به امر پروردگار متعال شروع به مرثیه خوانى نمود و گفت: اى سلیمان در همینجا حسین علیه السلام را به قتل می رسانند.همینجا نوه محمد مختار صلّى الله علیه وآله و پسر على كرار را شهید می کنند.
سلیمان علیه السلام گریه كرد و بعد فرمود: چه كسى او را شهید می كند؟
گفت: یزید پلید كه نفرین شده تمام آسمان و زمین است.
نوح در كربلا
در طوفان جهانى حضرت نوح علیه السلام،كشتى نوح در همه زمین (كه بصورت دریا درآمده بود) گشت تا رسید به سرزمین كربلا،حضرت نوح احساس كرد،كشتى درمانده و زمین آن را می كشد ،نوح علیه السلام به گمان غرق كشتى ترسید،و جریان را به خدا عرضه داشت،جبرئیل بر او نازل شد و گفت:در این سرزمین حسین علیه السلام فرزندزاده محمّد خاتم پیامبران و فرزند على خاتم اوصیا را می كشند.
حضرت نوح عرض كرد،قاتل او كیست جبرئیل گفت: قاتل او كسى است كه اهل هفت آسمان و زمین او را لعنت میكنند،حضرت نوح علیه السلام چهار بار بر قاتل امام حسین علیه السلام لعنت گفت،آنگاه كشتى به حركت در آمد،و سرانجام در كوه جودى (در شام) مستقر شد.
ابراهیم در كربلا روزی راه حضرت ابراهیم علیه السلام به سرزمین كربلا افتاد،آن حضرت سوار بر اسب بودند،آثار مصیبت هاى سیّدالشهداء بر آن حیوان آشكار شد،و صیحه اى كشید و با سر به زمین افتاد و بر اثر آن حضرت ابراهیم علیه السلام زمین خورد و سرش شكست.آنگاه برخاسته و بدرگاه خداوند عرضه داشت،بار الها خطائى از من سر زده كه اینگونه مجازات می شوم.
پس جبرئیل نازل شد و عرض كرد:
یا ابراهیم از تو گناهى سرنــزده است ولی در اینجا نــوه پیامبر آخرالزمان و فرزند خاتم الوصیین امیرالمؤمنین به شهادت می رسد،پس خون تو ریخت تا موافق با خون آن مظلوم شود.و آنگاه جبرئیل از مصائب كربلا گفت و ابراهیم علیه السلام بر مظلومیّت فرزندش گریست.
موسى در كربلا
یک روز حضرت موسى علیه السلام با حضرت یوشع بن نون علیه السلام در اطراف زمین سیر می كردند كه به سرزمین كربلا رسیدند، اتفاقا كفش موسى علیه السلام پاره و كف آن جدا شد و خارى به پاى حضرتش اثابت كرد و پایش خونى شد و درد كشید،ناراحت و محزون سر بطرف آسمان بلند كرد و فرمود:
خدا چه بدى از من سرزده كه دچار این بلیه شدم.
خداوند متعال به او وحى فرمود: اینجا حسینم را شهید می كنند،اینجا خونش را می ریزند،اینجا حسین را محزون و نالان می كنند و من می خواستم خون و حزن تو با او موافق باشد.
موسى علیه السلام فرمود: خدایا حسین كیست! وحى رسید: او نوه محمد مصطفى و پسر على مرتضى است.
موسى علیه السلام ناراحت و گریان شد و فرمود:قاتل او كیست خطاب رسید: او نفرین شده ماهى دریا و وحشى هاى بیابان و پرندگان هواست.
حضرت موسى نالان و گریان دستها را بالا برد و یزید را لعنت و نفرین كرد و حضرت یوشع هم گریان به دعاى موسى علیه السلام آمین گفت.
سلیمان در کربلا
روزى حضرت سلیمان علیه السلام روى بساطش با لشكریان نشسته بود و در هوا سیر می كرد،باد بساط آن حضرت را بسوى مقصد حركت می داد.
در مسیر راه گذرش به سرزمین كربلا افتاد،ناگاه بساط حضرت سه مرتبه دور خودش پیچید بطورى كه حضرت و لشكریانش همه ترسیدند كه سقوط كنند. بعد باد آرام گرفت و ساكت شد و بساط و فرش را در سرزمین كربلا فرود آورد.
سلیمان علیه السلام ناراحت شد و باد را توبیخ كرد و فرمود:چرا اینطور شدى و اینجا فرود آمدى! باد به امر پروردگار متعال شروع به مرثیه خوانى نمود و گفت:اى سلیمان در همینجا حسین علیه السلام را به قتل می رسانند.همینجا نوه محمد مختار صلّى الله علیه وآله و پسر على كرار را شهید می کنند.
سلیمان علیه السلام گریه كرد و بعد فرمود: چه كسى او را شهید می كند؟
گفت: یزید پلید كه نفرین شده تمام آسمان و زمین است.
حضرت فرمود:مرا به محلّى در عراق كه نامش كربلاست بردند،و مقتل فرزندم حسین و جماعتى از فرزندان اهل بیت مرا نشانم دادند،و من پاره ای از خون هاى آنان را جمع کردم، و اینک آن خون ها در دست من است.
حضرت سلیمان هر دو دستشان را بالا بردند.و یزید و اتباعش را نفرین كردند و تمام لشكریان از انس و جن...آمین گفتند.سپس باد وزیدن گرفت و بساط و فرش را بحركت در آورد.
عیسى در کربلا
حضرت عیسى علیه السلام با حواریـون در بیابان سیاحت میكردند،در بین راه مسیرشان به سرزمین كربلا افتاد.دیدند،شیـرى دستهاى خود را پهن كرده و راه را بر آنها گرفته.
حضرت عیسى جلوى شیر آمد و فرمود:چرا اینجا نشسته اى و ما را رها نمى كنى كه برویم! شیر با زبان فصیح گفت:من به شما راه نمى دهم،تا اینكه یزید قاتل امام حسین علیه السلام را لعن كنید.
عیسى علیه السلام فرمود: حسین كیست؟
شیر گفت:
او نـوه دخترى حضرت محمد صلّى الله علیه وآله و پسر حضرت على علیه السلام است.
عیسى علیه السلام نالان و گریان فرمود: قاتلش كیست؟
شیر گفت: او یزید است كه نفرین شده همه درندگان است،خصوصا در ایام عاشورا.سپس شیر وقایع كربلا را بازگو کرد و حضرت عیسى و حواریون نیز گریه زیادى نمودند.
بعد حضرت عیسى علیه السلام دستهایش را بالا برد و با حال گریه یزید را لعن كرد و یارانش هم به دعاى حضرت آمین گفتند.سپس شیر از آنجا دور شد.
خاک کربلا در دست پیامبر اسلام
ام ّسلمه می گوید:
شبى رسول خدا را دیدم که خاک آلود و با موهاى ژولیده اند و در یک دست خود چیزى دارد.
عرض كردم: یا رسول اللّه چرا شما را بدین وضع می بینم.
حضرت فرمود:مرا به محلّى در عراق كه نامش كربلاست بردند،و مقتل فرزندم حسین و جماعتى از فرزندان اهل بیت مرا نشانم دادند،و من پاره ای از خون هاى آنان را جمع کردم،و اینک آن خون ها در دست من است.
دست خود را به سوى من باز كرد و فرمود:اینها را بگیر و محفوظ نگاهدار.من خون ها را گرفتم و توجّه كردم دیدم شبیه خاک سرخ رنگ است؛در شیشه اى نهادم و سر آن را بستم و محفوظ داشتم.چون حسین از مكّه به طرف عراق حركت كرد هر صبح و شب من شیشه را می گرفتم و می بوییدم و براى مصیبت آن حضرت می گریستم.
چون روز عاشورا شد،همان روزى كه حسین در آن روز شهید گشت،من در آن شیشه نگاه كردم دیدم تبدیل به خون تازه شده است.
تبیـان
:: موضوعات مرتبط:
تاریخی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 792
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0